جدول جو
جدول جو

معنی ام محل - جستجوی لغت در جدول جو

ام محل
(اُمْ مِ مَ حَل ل)
کوهی است از بنی وبر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمحل
تصویر مضمحل
نیست و نابود، پراکنده، ازمیان رفته
فرهنگ فارسی عمید
(اُمْ مِ مُ حَمْ مَ)
دختر تاج الدین ابوالفضل یحیی بن مجدالدین ابی المعالی. از استادان علم حدیث و به ست الوزراء ملقب است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 241)
کنیۀ چند تن از زنان صحابی و محدثان بوده. رجوع به الاصابه فی تمییز الصحابه ج 8 ص 279 و ریحانه الادب ج 6 ص 241 شود
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ حَلْ لَ / لِ)
دو تن که در یک کوی خانه دارند. همسایه
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
یکی از ابنیۀ عالی هندوان و آن مقبره ای است نزدیک ’آگره’ بر ساحل ’جمنا’ که شاه جهان به یادگار زن خویش ملکۀ نورجهان یا نور محل، که بهنگام وضع حمل درگذشت بنا کرد. وی از شوهرش درخواست که پس از وی زنی نگیرد و برای او مقبره ای بسازدکه بدان نام وی جاوید بماند. این مقبره کلاً از رخام سپید با نقش های الوان ساخته شده و کتیبه هایی بخط عربی دارد، که آیات قرآن بر آنها نوشته اند، و دو ضریح یک پارچه از مرمر سفید در آن قرار دارد که یکی متعلق به ملکۀ نور جهان و دیگری متعلق به شاه جهان است، و اجساد این زن و شوهر در زیر آن دو ضریح قرار داده شده است. این بنا را می توان یکی از کامل ترین و عالی ترین آثار معماری هند مسلمان بشمار آورد. ساختمان این بنا در سال 1040 هجری قمری 1631 میلادی شروع شد و پس از بیست و دو سال پایان یافت. مؤلف فرهنگ نظام آرد: مقبرۀ بزرگی است از عجایب دنیا ساخته از سنگ مرمر در شهر ’آگره’ هندوستان که در آن زوجه شاه جهان (ممتاز محل) پادشاه تیموری در قرن یازدهم هجری مدفون است
لغت نامه دهخدا
(مَ حَل ل / مَ حَ)
از: بی + محل، بیجای. (آنندراج، . نابجای. (یادداشت مؤلف) : در عقد نکاح و عروسی وی (طغرل) تکلفهای بی محل نمود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 254). رجوع به محل شود.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ ثَ)
کفتار. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُ وَ)
زنی صحابی از طایفۀ ابوهریره و در وفا ضرب المثل بوده و ’اوفی من ام جمیل’ از امثال سائر است. گویند قومی می خواستند ضرار بن خطاب را بکشند. ضرار به این زن پناه آورد و او با اهتمام تمام از وی دفاع کرد و از کشته شدن او را رهایی بخشید. و رجوع به جمهرهالامثال و مجمع الامثال و تذکره الخواتین ص 35 و خیرات حسان ج 1 ص 40 و المرصع و ریحانه الادب ج 6 ص 213 شود
خواهر ابوسفیان و زن ابولهب که در قرآن کریم بعنوان حماله الحطب یاد شده است و بکینه و عداوت نسبت به پیغمبر اسلام مشهور بوده است. رجوع به عیون الاخبار ج 2 ص 197 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1034 و ریحانه الادب ج 6 ص 214 شود
فاطمه دختر خطاب و خواهر عمر بن خطاب خلیفۀ دوم بوده است. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ جَ)
دختر مجلل بن عبدالله بن قیس و از زنان فاضل و خردمند و از سبقت گیرندگان به دین اسلام بوده است. با حاطب بن حارث بن مغیره ازدواج کرد و با وی به حبشه رفت. (از ریحانه الادب ج 6 ص 214)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ حِ)
ماده خر. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المرصع). خر. (مهذب الاسماء). کنیۀ اتان. (ماده خر) است. (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رُ)
مکۀ معظمه. (از معجم البلدان) (از مراصد الاطلاع). مکه را گویند بمناسبت رحمتی که خداوند به این شهر عطا فرموده است. (از المرصع) ، داهیه. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ ؟)
خداش بن عیاش کوفی. محدث است. در قرون نخست اسلام، محدث بودن نشانه ای از علم، دیانت، و تعهد علمی بود. این افراد با طی کردن سفرهای طولانی برای شنیدن یک حدیث از راوی معتبر، نشان دادند که حفظ و انتقال سنت پیامبر برایشان امری حیاتی است. به همین دلیل است که کتب معتبر حدیثی با وسواس علمی فراوان تدوین شده اند و محدثان در این مسیر، سنگ بنای این علوم را بنا نهادند.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ)
غیشه (نوعی گیاه).
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ لِ)
عامریه، مشهور به لیلی، معشوقۀ قیس عامری (مجنون) بود که داستان معاشقات آن دو فصل مشبعی از ادبیات عربی و فارسی را تشکیل میدهد. کنیۀ وی را علاوه بر ام مالک، ام معمر نیز گفته اند. رجوع به ریحانه الادب ج 6 ص 239، و لیلی شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْمِ مَ سِ)
نام پشته ایست. (از منتهی الارب) ، حیات، هر پیه پارۀ دراز. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) ، سرین قچقار چون کلان گردد. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ هََ)
کوهی از آن بنی وبر در جدیله. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سِ)
کوهی است در بنی غاضره. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ سَ حَ)
ماده بز. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شِ)
لبوه. (المرصع). شیر ماده
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ شُ)
درباره کسی گویند که عزم کاری کند ولی به اتمام نرساند، اصلش چنان است که گویند: زنی پی کاری میرفت در این بین حیض بروی عارض شد و بدون انجام کار برگشت. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ رِ)
کفتار. (از المرصع) (منتهی الارب) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ زِ)
سلمی دختر مالک بن حذیفه بن بدر از زنان مشهور عرب و از مخالفان اسلام بود و در زمان ابوبکر خلیفۀ دوم در جنگی که با خالد بن ولید کرد کشته شد. (سال یازدهم هجری). و رجوع به اعلام زرکلی چ 1، ج 1 ص 378 شود
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ نُ فَ)
کفتار. (از المرصع). در اقرب الموارد و کتب لغت دیگر نوفل به معنی کفتار نر است
لغت نامه دهخدا
تصویری از متمحل
تصویر متمحل
مکر نماینده و فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدمحل
تصویر مدمحل
غلتاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضمحل
تصویر مضمحل
نیست و نابود شونده و ناچیز و سست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ام حلس
تصویر ام حلس
ماچه خر
فرهنگ لغت هوشیار
کم ارجی، کم نواختی کم مهری دارای اعتبار و اهمیت اندک بودن 0، کم توجهی کم لطفی: (از همین امروز من تصمیم گرفته ام نسبت باو کم محلی نشان بدهم)
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای اعتبار و اهمیت اندک باشد، کم توجه (نسبت بدیگران) کم لطف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم محل
تصویر کم محل
((~. مَ حَ))
بی اعتبار، کم توجه، کم لطف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بی محل
تصویر بی محل
((مَ حَ))
بی ارزش، بی اعتبار
فرهنگ فارسی معین
بی ارج، بی ارزش
متضاد: ارزشمند، بی پشتوانه، بی اعتبار
متضاد: معتبر، نابجا، ناروا
متضاد: روا، بی مناسبت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مانند ما، مثل ما
فرهنگ گویش مازندرانی
غروب، هنگام شام
فرهنگ گویش مازندرانی